هی قرص ، هی دوا ، ول کن، این زندگی ست؟ آری ؟نه


بهبود جسم ویران را ، هیچ انتظاری داری ؟ نه

فردا چگونه خواهد بود ؟ دنیا درست خواهد شد ؟


خورشید رقص خواهد کرد ، از بعد سوگواری ؟ نه

مهتاب در سرابستان ، هر شب حریر خواهد بافت ؟


صبح از ستیغ خواهد تافت، با شال نقره کاری ؟ نه

فقر و فساد و فحشا را ، از این خرابه خواهی راند


تا عیش و امن و تقوا را ، سوی سرا بیاری ؟ نه

مقتوله های مسکین را ، کز بغض خویش نان خوردند


بر گور اگر گذر کردی ، نان دگر گذاری ؟ نه

هی قرص ، هی دوا ، بس کن ، این شرق شرق شلاق است


هر ضربه را یقین دارم ، با نبض می شماری ، نه ؟

بالا بلند پویا را ، ننگ است ضعف و بیماری


گر آخرین دوا خواهی ، مرگ است و شرمساری ، نه ؟

برخیز و چهره رنگین کن ، تا باز نوجوان باشی


پیش عدوی بدخواهت ، خواری مباد و زاری نه

در آخرین نبرد، ای زن ، فرمان پذیز آتش باش


دست به خود گشودن هست ، گر پای پایداری نه